چو خواهم کرد زرق و هزل و ریواس


نخواهم نیز عاقل بود و فرناس

مرا چون نیست بر کس هیچ تفضیل


چه خواهم کرد زهد و فضل عباس

بیاور طاس می بر دست من نه


به جای چنگ بر زن طاس بر طاس

قرین و جنس من خمار و مطرب


بسنده ست از همه اقران و اجناس

مرا باید خراباتی شناسد


خطیب و قاضیم گو هیچ مشناس

می است الماس و گوهر شادمانی


نگردد سفته گوهر جز به الماس

می و معشوق را بگزین به عالم


جز این دیگر همه رزق است و ریواس

چه خواهم برد از دنیا به آخر


دلی پر حسرت و یک جامه کرباس

چه گویید اندرین معنی که گفتم


اجیبوا ما سالتم ایها الناس

رفیقا جام می بر یاد من خور


که زیر آسیای غم شدم آس